
حضرت زهرا (سلام الله عليها)،نمادحضور سياسي زن در روز مباهله
پنجشنبه 94/07/16

عظمت حضرت زهرا علیهاالسلام
درعربستان پیش از اسلام، زن هیچ جایگاهی نداشت. زن به عنوان كنیزی كه در خدمت مرد قرار می گرفت تا كارهای خانه اش را انجام دهد، ایفای وظیفه می نمود.
او در مسائل اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و غیره حق دخالت و اظهارنظر نداشت. در چنین شرایطی بود كه اسلام ظهور نمود، دیگر به جنس انسان اهمیتی نمی داد بلكه انسانیت وی حائز اهمیت بود. زنان صاحب حق و حقوقی شدند و دیگر كمتر مورد ظلم قرار می گرفتند. در چنین شرایطی كه دختران زنده به گور می شدند و برای زنان در جامعه هیچ شخصیتی قائل نبودند. حضرت زهرا علیهاالسلام پا به عرصه هستی نهاد و همگان از كارهای پیامبر(ص) نسبت به ایشان تعجب می نمودند. پیامبراكرم با آن مقام مادی و معنوی، خم شده و دستان دختر خود را می بوسید و به او احترام ویژه می گذاشت. البته خیلی ها به اشتباه تصور می كنند كه ارزش حضرت به خاطر این بوده است كه ایشان دختر نبوت، همسر ولایت و مادر امامت بوده اند. حال آنكه باید در نظر داشت كه ایشان شایستگی و ارزش آن را داشته كه در این مسندها جای گرفته است.
با بررسی تاریخ روز مباهله پی می بریم كه خود حضرت زهرا(س) آن قابلیت را داشته و از مقام والای معنوی برخوردار بودند كه به همراه پیامبر(ص) به مباهله می روند. چرا كه در درگاه الهی قرب داشته و دعا یا نفرین ایشان به استجابت می رسید.
مباهله با مسیحیان نجران كار ساده ای نبود كه با هر زن و مرد عادی بتوان آن را به اجرا درآورد بلكه افراد شركت كننده در مباهله باید به درجه ای از حق و یقین رسیده باشند كه خدای متعادل درخواست آنان را پاسخ گوید.
این كه حضرت صدیقه طاهره علیهاالسلام در مراسم مباهله شركت داشته، حاكی از عظمت شخصیت ایشان می باشد-
منبع:فروغ ابدیت، جعفر سبحانی. تفسیر نمونه، ذیل آیه مباركه.

پیوند آسمانی در کلام امام رضا (علیه السلام)
سه شنبه 94/06/24
پیوند آسمانی 
پرده ی اول؛ علی:
دل من
تصمیم به ازدواج گرفته بودم ولی جرأت نمی کردم این مطلب را به سرورم بگویم، اما شب و روز در فکر آینده ی خود بودم، تا اینکه یک روز که پیش حبیبم بودم به من گفت: علی جان! با ازدواج چطوری؟ من که سرم پایین بود، زیر چشمی می دیدم که پیامبر چه لذت پدرانه ای می برند از اینکه به دامادی من فکر می کند. با خجالت، آهسته گفتم: رسول خدا خود داناتر است. اما دلم عین سیر و سرکه می جوشید، نگران بودم. آخر من دلم را به ناز دلبری باخته بود و می ترسیدم که حضرت کسی دیگری را به من پیشنهاد دهد. در قبیله ما، قریش، دختر کم نبود، اما آنکه دل مرا برده بود از آنان نبود. نگران بودم.
پرده ی دوم؛ باز هم علی:
خبر آمد خبری در راه است
نفهمیدم چه شده بود که گفتند حبیبت با تو کار دارد. او جان من بود که تا ندایش به گوش می رسید لبیک من به سوی او پرّان می شد. اما اینبار دلم کمی می لرزید انگار چیزی فهمیده بود. خودم را به خانه امّ سلمه رساندم ، تا چشم پیامبر به من افتاد از جا کنده شده و دستهایش را گشود به سوی من آمد. من که بهتم برده بود. چقدر پیامبر خوشحال بود! چشمانش برق می زد و چنان می خندید که دندانهای نازش پیدا بود، و من همچنان بهت زده بودم که گفت: علی جانم! مژده بده! مژده! . گفتم سرورم خیر است انشاالله، اول بگویید چه شده! همچنانکه مرا به سینه ی خود فشار می داد و می خندید گفت: خدا ازدواج تو را که فکر مرا مشغول کرده بود خود به عهده گرفت.
مرا می گویی! پاهایم سست شد! پر از شور و تشویش. دیگر صبر نداشتم. ماجرا چیست؟ من بی دلم.
پرده ی سوم؛ حبیب خدا:
در آسمان
نشسته بودم که دوست آسمانی من، جبرئیل، با شاخه های سنبل و میخک (قَرَنفُل) نزد من آمد و آنها را به من داد، من آن دو را گرفتم و بوییدم و گفتم: دسته گل به چه مناسبتی است؟ دوستم گفت: مگر خبر نداری ؟ خداوند حوران بهشت را امر فرموده که تمام فردوس را تزیین کنند، به بادهای بهشتی هم دستور داده تا با بوی انواع عطر بوزند، و حورالعین را به خواندن سوره های «طه» ، «یاسین» ، «شوری» و… امر فرمود، و به یک … .
جبرئیل هم ذوق زده و یک نفس، با آب و تاب مشغول تعریف بود اما من هنوز جوابم را نگرفته بودم . این همه بریز و بپاش برای چه؟ مگر عروسیه؟! در این فکرها بودم که دوستم گفت: خدا به جارچی بهشت گفته که جار بزند: ای پریان من! ای بهشتیان جمع شوید که اینجا جشن عروسی است! فاطمه را عروس علی کردم. علی به دلبرش رسید، آخر آنها دل داده ی هم بودند… . جبرئیل همچنان داشت تعریف می کرد. اما من وقتی این را شنیدم ناگاه به شوق از جا پریدم و خدا را شکر گفتم. بنازم به تو ای خدای خوب من که چه خوب در و تخته را به هم جور می کنی. خودم را جمع کردم که ببینم دیگر چه خبر بوده. دوست آسمانیم گفت: خداوند تبارک و تعالی به راحیل، آ ن پری خوش کلام و خوش صدا، امر فرموده که خطبه بخواند.
پرده ی چهارم؛ راحیل:
قرار عاشقی
من هم مثل همه پر از شور بودم و تصمیم داشتم که خطبه ی این دو عاشق را به زیباترین شکل بخوانم، خطبه ای ماندگار. من چقدر خوشبخت بودم خطبه ی زهرا و علی را می خواندم. همه ساکت بودند و من گلواژه های ادبستان عاشقی را بر هم می تنیدم. همه ساکت بودند و به من گوش می دادند. تا آنکه من با صلواتی به حبیب خدا کلامم را تمام کردم که خِتامش به مِسک باشد. به شور این پیوند و اتمام خطبه همهمه ای به پا شد که ناگاه آن خدا به ندایی گفت: «ای حوریان بهشت من! به علی بن ابی طالب حبیب محمّد، و فاطمه دختر محمّد تبریک بگویید. من برای آنان خیر و برکت قرار دادم». خاضعانه به درگاه خداوند عرض کردم: پروردگار من، برکت تو بر آن دو بیشتر از آنچه ما در بهشت دیدیم نیست؟ خداوند، بنده نوازانه فرمود: ای راحیل! از جمله برکت من بر آن دو این است که آنان را بر محبّت خودم، با هم همراه می کنم و حجّت خود بر مردم قرارشان می دهم، و قسم به عزّت و جلالم که از آن دو، فرزندانی بوجود خواهم آورد که در زمین گنجینه داران معادن حکمت من باشند.
پرده ی پنجم؛ علی:
شکرانه
من به عشقم رسیده بودم و بسان موج به ساحل رسیده آرام بودم. و تنها آنچه باید می کردم افتادن به پای کسی بود که پیوند دهنده ی دلهاست. این بود که بیدرنگ و متواضعانه، از صمیم دل زبان گشودم که: «رَبِّ اَوزِعنی اَن اَشکُرَ نِعمتَکَ التی اَنعمتَ عَلَیَّ» پروردگارا! مرا بر آن دار که شکر نعمتی که به من دادی، به جای آرم (نمل: ۱۹)
حبیبم نیز دعای مرا آمین گفت .
پرده ی ششم؛ فاطمه:
شاهد پرده نشین
سالها بود که من از پس پرده به کمالات علی دل سپرده بودم. من هم به علی دلباخته بودم و او خبر نداشت. هربار که در خانه برای خواستگاری به صدا می آمد مرا موج تشویش و اندوه می برد. همیشه با خود می گفتم چه می شد که علی به خواستگاری من می آمد؟ با خودم می گفتم بروم و به پدر بگویم که خود به علی پیشنهاد دهد، اما من که چنین رویی نداشتم.
گاهی وقتها که تنها بودم در خیالم به عروسیَم فکر می کردم. به این که در کنار تو برای خطبه عقد نشسته ام. آن موقع بود که بی اختیار خنده ام می گرفت. من که در زندگی ام مدام در سختی و غم بودم، تمام خوشیهایم را با تو می جستم. و همیشه منتظر رسیدن به تو بودم. اکنون که همسر تو ام، اکنون که تو مال منی، چقدر خوشحالم.
راستی چقدر من و تو به هم می آییم!
پرده ی هفتم؛ پیامبر:
راز ناز
رازی در دلم بود که باید به علی می گفتم. او باید می دانست که چقدر برای من و دخترم عزیز است. صدایش کردم و به او گفتم: علی جانم! بزرگانی از قریش در مورد ازدواج فاطمه با تو مرا سرزنش کردند و گفتند: ما او را از تو خواستگاری کردیم ولی او را به ما ندادی، بلکه به عقد علی در آوردی، من هم به آنان گفتم: قسم به خدا، من این کار را نکرده ام، خداوند او را به شما نداد و به عقد علی در آورد، جبرئیل بر من نازل گشت و گفت: ای محمّد! خداوند جل جلاله می فرماید: اگر علی را خلق نکرده بودم، برای دخترت فاطمه، در روی زمین، از آدم تا خاتم، کفو وهمتایی نبود. آری تو همسر زهرایی. جز تو کسی در قد زهرا نبود. جز تو که می تواند نیمه ی زیبنده ی زهرا باشد؟ که می تواند پدر حسنین باشد؟ دوستت دارم علی جان! (بر گرفته از سایت خبری آفتاب)

دوست یابی
جمعه 94/05/30
شیوه قرآنی دوست یابی
یکی از مباحث بسیار مهم در مسائل اجتماعی، میزان و نحوه ارتباط انسانها و به عبارتی، دوستیها و روابط دوستانه با یکدیگر است. انسان از انتخاب دوست ناگزیر است و محتاج به دوست. نکته مهم در این میان، تأثیر بسیار زیاد دوست بر شخصیت انسان است که در آیات قرآن کریم و روایات معصومان علیهمالسلام، به این موضوع اشاره شده است.
در سوره فرقان خداوند حال برخی ظالمان را اینگونه بیان میدارد: ‹‹(روز قیامت) روزی است که میبینی ظالم (از شدت حسرت) دست خود را میگزد و (میگوید:) ایکاش با فلان شخص دوست نمیشدم!››
امیر المؤمنان سلام الله علیه میفرماید: کسی که شخصیت او بر شما مشتبه شد و از دین او اطلاعی نداشتید، به دوستانش نگاه کنید؛ اگر آنان از اهل دین خدایند، پس آن شخص نیز بر دین خداست، ولی اگر دوستان وی بر غیر دین خدا بودند پس بدانید که او نیز هیچ بهرهای از دین خدا ندارد. 1
در مورد دوست، در احادیث مطالب زیادی بیان شده، اما در این گفتار به فضل خداوند متعال با استفاده از آیات نورانی قرآن کریم، برخی شرایط و ملاکهای انتخاب دوست را بیان میداریم.
1. ایمان
از نگاه قرآن کریم میزان شخصیت انسانها رابطه مستقیمی با اعتقادات آنها دارد. کسی که از گوهر با عظمت ایمان بیبهره باشد، شخصیت وی در حدی نخواهد بود که ارزش رفاقت و دوستی را داشته باشد تا انسان بخواهد طرح دوستی با چنین کسی بریزد:
یا ایهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا عَدُوِّی وَعَدُوَّکُمْ أَوْلِیاءَ تُلْقُونَ إِلَیهِمْ بِالْمَوَدَّةِ وَقَدْ کَفَرُوا بِمَا جَاءَکُمْ مِنْ الْحَقِّ ممتحنه/1 ؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگیرید. شما به آنان اظهار محبت میکنید؛ در حالی که آنها به آنچه از حق برای شما آمده، کافر شدهاند.
2. احترام به مقدسات و مسائل دینی
یا ایهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الَّذِینَ اتَّخَذُوا دِینَکُمْ هُزُوًا وَلَعِبًا مِنْ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتَابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَالْکُفَّارَ أَوْلِیاءَ … وَإِذَا نَادَیتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ اتَّخَذُوهَا هُزُوًا وَلَعِبًا مائده/ 57ـ 58 ؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید! افرادی که ایین شما را به باد استهزا و بازی میگیرند ـ از اهل کتاب و مشرکان ـ ولی خود انتخاب نکنید… آنها هنگامی که (اذان میگویید و مردم را) به نماز فرامیخوانید، آن را به مسخره و بازی میگیرند.
در این دو آیه شریف خداوند صراحتاً از دوستی با کسانی که دین مسلمانان را به باد سخریه و استهزا میگیرند، نهی فرموده است و به عنوان مثال و ذکر مصداق، بحث اذان را مطرح میفرماید.2
3. راستگویی
یکی از مصادیق مهم اخلاق در زندگی انسان، صداقت و راستگویی است؛ چرا که در حقیقت دروغ خود نوعی نفاق است و در آیات و روایات بسیار مذموم شمرده شده است و حتی در برخی از روایات کلید تمامی گناهان، دروغ بیان شده است.3 در رفاقت و دوستی نیز انسان یکی از ملاکهایی که باید در نظر داشته باشد، صداقت و راستی دوست است:
یا ایهَا الَّذِینَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَکُونُوا مَعَ الصَّادِقِینَ توبه/ 119؛ ای کسانی که ایمان آوردهاید! از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید و با صادقان باشید.
در تفسیر این آیه شریف آمده است: «صداقت شرط و ملاک اساسی دوستی است و اگر به دوست و همراه انسان، صدیق گفته شده است، بهخاطر صداقت او در رفتارش با دوست خود است».
ای کسانی که ایمان آوردهاید! دشمن من و دشمن خودتان را دوست نگیرید. شما به آنان اظهار محبت میکنید؛ در حالی که آنها به آنچه از حق برای شما آمده، کافر شدهاند
4. دوستی دوطرفه
اگر انسان قصد دوستی با کسی را دارد، باید ببیند که آیا طرف مقابل هم متمایل به این دوستی هست یا نه؟
هَا أَنْتُمْ أُوْلَاءِ تُحِبُّونَهُمْ وَلَا یحِبُّونَکُمْ آلعمران/ 119؛ شما کسانی هستید که آنها را دوست میدارید، اما آنها شما را دوست ندارند.
آری، اگر دوستی یکطرفه باشد، باعث ذلت و خواری میگردد و هرگز برای انسان سودمند نخواهد بود.
ادامه دارد…….

کرامت علمی کریمه(سلام الله علیها)
سه شنبه 94/05/27
آیت الله آملی می فرمایند:اگر انسان کتابي و يا مطلب علمي را در شهري که از نظر آب و هوا و موقعيت اقليمي از قم بهتر است، مطالعه کند؛ بعد عين همان کتاب و يا مطلب را در جوار رحمت بارگاه حضرت فاطمه معصومه سلام الله عليها در قم مطالعه کند، مي بيند که برکات ديگري نصيب انسان مي شود، و حقايق بالاتري براي انسان کشف مي گردد.
اين حقيقت براي جناب صدر المتالهين نيز پيش آمده است. زيرا ايشان، هنگامي که در کهک زندگي مي کرد، براي عرض ادب و توسل به بارگاه کريمه اهل بيت فاطمه معصومه سلام الله عليها مشرف مي شد. در يکي از اين سفرها در جوار قبر فاطمه معصومه يک مساله مهم و پيچيده فلسفي يعني اتحاد عاقل و معقول در يک مکاشفه عرفاني، برايش حل شد.
او خود در اين زمينه مي گويد: مسأله اتحاد عاقل و معقول از مشکلترين مسايل فلسفي است که تا کنون هيچ فيلسوف مسلماني توفيق حل آن را پيدا نکرده است. من با توجه کامل به سوي خداي سبحان از او خواستم که مشکل برايم حل شود. دري از رحمت حق بر من گشوده شد و در اين مورد معرفت جديدي برايم حاصل شد. «کنت حين تسويد هذا المقام بکهک من قري قم، فجئت الي قم زائرا لبنت موسي ابن جعفر مستمدا منها و کان يوم الجمعه فانکشف لي هذا الامر؛» هنگام نوشتن اين بحث من درقريه کهک قم بودم. از آنجا رهسپار قم شدم، به زيارت دختر موسي بن جعفر عليهما السلام مشرف گرديدم و از آن حضرت در حل اين مسأله ياري جستم. به برکت او در روز جمعه اين مطلب بر من کشف گرديد .

